دل شیدا دل شیدا حلقه را شکند تا بر آید و راه سفر گیرد |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سلام یک خبر دسته اول می خواهم یک وبلاگ دیگه بزنم تو میهن بلاگ دوستان می تونند نام و محتوای پیشنهادیشون را برای ما تو بخش نظرات ارسال کنند. هر کس هم خواست می تونه ببینه اگه آنلاین بودم از بخش امکانات باهام در ارتباط باشه خوب بنرکه توسط یکی از دوستان بامرام ساخته شد تموم شد رفت. وبلاگم که قشنگ شد. می مونه یه چیزی به روز بودنم که اونم چشم. تبادل لینک هم می کنیم. به شرطی که آمارتون بالای100000000000000000000000000 بازدید کننده باشه. (شوخی کردم اصلاً بازدید کننده هم نداشته باشی می خواهمت) هر کی هم خواست کد بنر را براش بفرستم همین جا اعلام کنه. گودبای سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:, :: 8:58 :: نويسنده : الیاس
وبلاگ به آدرس زیر منتقل شد منتظر شما هستیم. www.elyasbn.mihanblog.com چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مراد,بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مراد, :: 20:48 :: نويسنده : الیاس
بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مراد غنچه ی سرخ فرو بسته ی دل باز شو من نگویم که بهاری که گذشت اید باز روزگاری که به سر امده اغاز شود روزگار دگری هست و بهاران دگر...
شاد بودن هنر است شاد کردن هنری والاتر لیک هرگز نپسندیم به خویش که چو یک شکلک بی جان شب و روز بی خبر از همه خندان باشیم بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد کاشکی اینه ای بود درون بین که در ان خویش را می دیدیم انچه پنهان بود از اینه می دیدیم می شدیم اگه از ان نیروی پاکیزه نهاد که به ما زیستن اموزد و جاوید شدن پیک پیروزی امید شدن... شاد بودن هنر است گر بشادی تو دل های دگر باشد شاد زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد
چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, :: 20:40 :: نويسنده : الیاس
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز و از صحنه رود
رئیس هم هر کاری می کنه،
پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:اگر آن ترک شیرازی,حافظ,اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را, صائب تبریزی,شهریار,شاعر, :: 20:22 :: نويسنده : الیاس
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آن کس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
شاعر:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را…..؟؟؟
معلم گفت: بنويس سياه و پسرك ننوشت معلم گفت: هر چه مي داني بنويس و پسرك گچ را در دست فشرد یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم… خوب پس نتیجه ش اینه که حواستون باشه که در مورد اطرافتون چه طوری فکرمیکنین،چون امکان داره اطرافیانتون به چیزی فکر کنن،که با فکرشما زمین تا آسمون فرق داره و بعضی موقع ها باعث زمین خوردن شما در زندگی میشود؛البته من این نتیجه رو گرفتم!!!! سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : الیاس
چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید … دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شدهاید و از کارهایتان عقب ماندهاید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را میآورد. دکمه آن را میزنید، اما روشن نمیشود. مطمئن میشوید باتریاش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار میدهید. پرستار میآید. ادامه مطلب ... جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 8:44 :: نويسنده : الیاس
بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 8:43 :: نويسنده : الیاس
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 8:39 :: نويسنده : الیاس
جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 8:37 :: نويسنده : الیاس
خوشا وقت شوریدگان غمش اگر زخم بینند و گر مرهمش پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, :: 18:16 :: نويسنده : الیاس
یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : الیاس
پولدارها ۱- اگر در مجلسی غذا نخورد می گویند : یا رژیم دارد یا غذاها باب طبعش نیست. ادامه مطلب ... دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 19:55 :: نويسنده : الیاس
در ایران...
تو دستشویی فکر میکنند، تو حمام اواز میخوانند، سر کلاس میخوابند، تو رختخواب تلفن حرف میزنند، ... ... موقع درس خوندن بازی میکنند، موقع رانندگی اس ام اس میدن، به کسی که ازش متنفرن " چشم "میگن ، باکسی که دوستش دارن دعوا میکنن ، موقع تی وی دیدن فیسبوک رو چک میکنند، ... موقع فیسبوک چک کردن غذا میخورند، موقع خواب بیدارند، موقع بیداری خوابند، سر کار روزنامه میخوانند، و اوقات فراغت کار میکنند!!! ادامه مطلب ... پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : الیاس
داشتم بر مي گشتم خونه، مسيرم جوريه که از وسط يه پارک... رد ميشم بعد ميرسم به ايستگاه اتوبوس، توي پارک که بودم يه زن خيلي جوون با چادر مشکي رنگ و رو رفته و لباس هاي کهنه يه پيرمرد رو که روي يه چشمش کاور سفيد رنگي بود همراه خودش راه ميبرد رسيد به من و گفت سلام! پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 10:14 :: نويسنده : الیاس
آنگاه که غرور کسی را له می کنی ، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی ، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی ، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی ، آنگاه که خدا را می بینی و بنده ی خدا را نادیده می گیری ... می خواهم بدانم ، دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 10:4 :: نويسنده : الیاس
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟
میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟ شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد ... پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن زن به طرف مرد خیاط رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم و آن زن گفت :کمی صبر کن نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!! شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟ آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد
كمي دروغ بگو پينوكيو.... دروغ هاي تو قابل تحمل تر بود ! به خاطر کودکي بود و شيطنت ... به خاطر اين بود که دنياي آدمها را تجربه نکرده بودي که ببيني يک دروغ ،چه ها ميکند ! اين جا آدمها دروغشان به بهاي يک زندگي تمام ميشود ! ... ... به بهاي يک دل شکستن ! اينجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد ميشود ! اين جا آدم ها دروغ هاي شاخ دار مي گويند بعد دماغ دراز خود را جراحي پلاستيك مي كنند !!!....... پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد.
سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 21:52 :: نويسنده : الیاس
می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!... ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ... شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : الیاس
عاشق دستپخت مادرم هستم
اگرم سرد هم باشه مشکلی نیست
آخه یه ادویه ی مخصوص به
نام "عشق" میریزه تو غذا
که تو هیچ رستورانی نیس
چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : الیاس
این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود/کلمه دوم دو حرفیست/سوم سه حرفی/چهارم راستی بچه ها هر کی ترجمه اش را می دونه بفرسته منبع: کشکول بشیر آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها جهت تبادل دلینک با ما آدرس وبلاگ را لینک کرده و لینک خود را در ثبت نمایید. با تشکر الیاس براهویی نژاد ![]() نويسندگان |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |