دل شیدا
دل شیدا حلقه را شکند تا بر آید و راه سفر گیرد
 
 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 19:55 ::  نويسنده : الیاس


در روزگاري كه هنوز بانك خون تشكيل نشده بود، دختر كوچكي بيمار شد و به طور اضطراري به انتقال خون نياز

پيدا كرد.پزشك معالج آن دختر به برادر دوازده ساله او گفت كه اگر خون بدهد ممكن است بتواند جان خواهرش را

نجات دهدپسرك لحظه اي ترديد كرد، چشمانش لبريز اشك شد و سپس تصميم خود را گرفت : "بله ، دكتر من آماده

ام!"وقتي كه انتقال خون صورت گرفت ، پسر بچه از دكتر پرسيد :"به من بگوئيد كه كي مي ميرم ؟"فقط آن زمان

بود كه دكتر متوجه شد ،‌چرا پسرك پس از شنيدن پيشنهاد او لحظه اي ترديد كرده است .براي آن پسر بچه فقط آن

يك لحظه كافي بود كه تصميم بگيرد جان خود را فداي خواهرش كند.كسي كه در فدا كردن خود براي ديگري ترديد

نمي كند همان كسي است كه بي گمان قدم هايش او را به پيش ، به سوي آينده اي روشن و به سوي خدا رهنمون

مي شوند



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 12:31 ::  نويسنده : الیاس

پيری برای جمعی سخن میراند...
لطيفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطيفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطيفه نخندید.
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطيفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
گذشته را فراموش کنيد و به جلو نگاه کنيد.



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 12:25 ::  نويسنده : الیاس



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : الیاس

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.
پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.
پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.
خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم
پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.
اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:
این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.

صبح روز بعد…

همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید.



ادامه مطلب ...


جمعه 29 دی 1391برچسب:دکتر علی شریعتی,گناه,دل شیدا, :: 14:34 ::  نويسنده : الیاس



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 10:9 ::  نويسنده : الیاس

همه روز روزه بودن،‌ همه شب نماز کردن 

 همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن

 دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابر، همه اعتکاف جستن

 ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه‌ها نخفتن،‌ به خدای راز گفتن

 ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن

به خدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد

 که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

                                                                   شيخ بهايي



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 10:8 ::  نويسنده : الیاس

آورده اند که در مجلس شیخ ابوالحسن خرقانی (عارف قرن پنجم)
سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت:
شیخ گفت: کرامت چیزی جز خدمت خلق نیست.
چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند.
یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا
 مشغول می بود.
یک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود.
آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند.
گفت: من سالها پرستش خدا کرده ام و برادرم همیشه به خدمت
مادر مشغول بوده است، روا نیست که او را بر من رجحان نهند و
 مرا به او بخشند!
ندا آمد: آن چه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آن چه
برادرت می کند، مادر بدان محتاج.



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 10:7 ::  نويسنده : الیاس

زگیتی دو چیز است جاوید و بس   

دگر هــر چه باشد نماند به کـس

سخن گفــتن نغز و کــردار نـیک 

نگردد کهـن تا جهان است ریک

بــدین سان بــود گـردش روزگار

خنک مرد با شرم و پــرهیزگار

بی آزاری و سودمــــــندی گزین

که این است فرهنگ آیین و دین



چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 21:15 ::  نويسنده : الیاس



جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 17:14 ::  نويسنده : الیاس
جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 10:28 ::  نويسنده : الیاس

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود. بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند. دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و....پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد. این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد. میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت. عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت. پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند. سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود .
او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود. دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند. او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت : " آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان . سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد. میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود : من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم . هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت . بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد.

منبع:داستان های عبرت انگیز



پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 16:34 ::  نويسنده : الیاس

یه روز یه ترکه تفنگ دستش می گیره میاد به پایتخت تا کشور رو از استبداد نجات بده به خاطر من و تو ، اسمش ستارخان بود .

یه روز یه لره با لشکر کمی که داشت رفت به جنگ اسکندر وقتی همه سربازاش کشته شدند باز هم تک نفره جنگید تا برای ایران بمیرد ، اسمش آریو برزن بود .

یه روز یه رشتی به خاطر غیرتش به وطن با دوستاش رفت به جنگ شوروی تا به ناموس من و تو توهین نشه ، اسمش میرزا کوچک خان جنگلی بود .

یه روز یه اصفهانی  دید پرتغالی ها دارن تو کشورش قلعه میسازند رفت با هاشون جنگید تا ذره ای از خاک ایران کم نشه ، اسمش شاه عباس اول بود .

 یه روز یه قزوینی دید عراق به خاک کشور وارد شده به خاطر این که به من و تو سخت نگزره رفت به جنگ و کشته شد ، اسمش عباس بابایی بود .

بعد ما ...



پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 16:25 ::  نويسنده : الیاس

 

»  نوع مطلب :

 


پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : الیاس



پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 15:31 ::  نويسنده : الیاس

دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون زچشمه خشکیدالبرزلب فروبست
حتا دل دماوند آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند آسان رهید وبگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد

روز وداع خورشید زاینده رودخشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر زخاک برخیز میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد

آییم به داد خواهی فریادمان بلند است
اما چه سود که اینجا نوشیروان ندارد

سرخ وسپید وسبزست این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد ..


 



پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : الیاس

«مش حسن »مردي به ره ديد و گريبانش گرفت

گفت «اي مردك چرا درپاي تو شلوار نيست »؟

 

 

 

گفت :«شلوارم گرو بردست بقال محل!

 

ناجوانمرداست اين بقال و مردمدار نيست »

 

 

 

گفت :«بيكاري مگركه اينچنين وارفته اي »؟

 

گفت كه :«دراين زمانه كيست كه بيكار نيست »؟!

 

 

 

گفت :«بس ژوليد ه اي ديوانه را گفتي زكي !»

 

گفت :«تو آيينه اي در گفته ات انكار نيست »

 

 

 

گفت :«داري حرفهاي گنده گنده مي زني »!

 

گفت :«اكنون گنده گويي هم مد بازار نيست »؟!

 

 

 

گفت :«شامت نان خالي است و ماست و اشكنه »!

 

گفت :«زيرا چاكرت مثل تو دولتيار نيست »!

 

 

 

گفت :«من بهرچه دايم مي خورم مال تورا»؟!

 

گفت :«چون كوته تراز ديوار من ديوار نيست »!

 

 

 

كفت :«برخيز و برو در خانه ات اي كره خر »

 

گفت :«قربان کره خررا خانه اي دركارنيست »!!

منبع:اشعار طنز فارسی



پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 10:27 ::  نويسنده : الیاس

دانشجوی نمونه

یکی از راحت ترین و آسوده ترین خواب دنیا !!!



پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 10:20 ::  نويسنده : الیاس

مشترک گرامی چه خبر؟
مامان بابا خوبن؟،
علی کوچولو چه طوره؟
الهی ایرانسل قربونش بره.


 
- مشترک گرامی با ۶۴۵۲۰۰ ریال شارژ دیگر برنده ۱۵۰ تومن شارژداخل شبکه بشوید!

 
- مشترک گرامی چته؟
چرا تو فکری؟
عاشق شدی؟
آخه بدبخت! با این وضع گرونی کی عاشق می شه؟ ها؟

 
- مشترک گرامی تو مسابقه ما شرکت کن با ۲۰ لیتر بنزین جایزه !
با این کار مشت محکمی تو دهن همراه اول بزن!

 
- مشترک گرامی یه طرح دارم بهاره.
یکی سیم کارت بخر
یکی ببر
یکی میارم در خونتون
یکی می دم به عموتون
یکی هم واسه عمتون


- شونصدمین جشنواره ایرانسل در قلی آباد خرمن دشت. از 1 فروردین لغایت 29 اسفند هر سال ، با خرید هر سیم کارت ایرانسل هفتاد سیم کارت اعتباری جایزه بگیرید. همه روزه از ساعت 1 نصف شب تا 2 ظهر و از 2 ظهر تا 1 نصف شب. شما می توانید با پرداخت سالیانه مفت هزار ریال از کلیه خدمات ایرانسل برخوردار شوید..

 
- استخر سیم کارت ایرانسل افتتاح شد. شما می توانید در این استخر که از سیم کارت پر شده است، شنا کنید و به از هر کجا به کجای ایران فقط دقیقه ای هفتصد میلیون تومان تماس بگیرید.


- سیم کارت یک بار مصرف و بهداشتی ایرانسل به بازار آمد. این سیم کارت ها را بعد از هر بار استفاده بشکنید و دور بریزید. و سیم کارت دیگری با میلیونها جایزه ارزنده و نفیس دیگر جایزه بگیرید.


پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 8:32 ::  نويسنده : الیاس



پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 8:14 ::  نويسنده : الیاس

وطن يعنی چه، يعنی دشت صحرا؟
وطن يعنی چه، يعنی رود دريـــــــا؟

وطن يعنی چه، يعنی باغ، بیشـــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی كشت، ريشــه؟

وطن يعنی چه، يعنی شهر، خانه؟
وطن يعنی چه، يعنی آب، دانــــه؟

وطن يعنی چه، يعنی كار، پيشـــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی سنگ، تيشه؟



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 8:11 ::  نويسنده : الیاس

 

 

 

 

 

 


 


 


پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 8:8 ::  نويسنده : الیاس

 

شعر فردوسی برای ایران 
ندانی که ایـــران نشستِ   من است     جهـــان سر به سر  زیر  دست ِ منست
 
هنر   نزد  ایرانیان  است و  بـــس          ندادند   شـیر    ژیان     را    به کــس
 
همه   یکـدلانند   یـزدان   شنــــاس       بـه  نیکـــی  ندارنـــد  از  بـد   هـراس
 
نمــانیم کین بـــــوم، ویران کننـــــد         همی غــارت از شهـــر ایــــــران کنند
 
نخـــوانند بر مــا کـــسی آفــــــرین         چو ویـــران بود بـــــوم ایــران زمــین
 
دریغ است ایـران که ویـران شــود          کُنام  پلنگــــان   و  شیــران   شــود
 
چـو ایـــــران نباشد  تن  من مـبــاد         در این بـــوم و بر زنده یک تن مبــــاد
 
همـه روی  یکسر  بجـنگ  آوریــم           جــهان بر   بـداندیـــــش   تنـگ آوریم
 
همه سربه سر تن به کشتـــن دهیــم     از آن به، که  کشـــور به دشمـن دهـیم
 
چنین  گفت  موبد  که مردن  به نام        بـه از زنـــده،  دشمـــن بر او   شادکام
 
اگر کُشـت  خواهـد  تو را روزگــار           چــه  نیکـو تر  از  مـرگِ  در کـار زار
 «حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی»


چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 17:52 ::  نويسنده : الیاس



چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 17:50 ::  نويسنده : الیاس

گزنفون میگوید: بزرگان ایرانی عادت دارند که زن های متعدد را تزویج کنند ولی کوروش بیش از یک زن نگرفت و بعد از اینکه زن وی فوت کرد با زن دیگر ازدواج ننمود و علاوه بر اینکه خود او بیش از یک زن نگرفت، تزویج زن های متعدد را از طرف مردان منع کرد زیرا رسم تعدد ازدواج طوری در ایران راسخ شده بود که نمیتوانستند آن را لغو نمایند.

استرابون که با اسکندر به ایران رفت و قبر کوروش را دید مینویسد: اسکندر بعد از اینکه مقابل قبر ایستاد،همان طور که در معبد خدایان یونانی رعایت احترام می کرد،مراسم احترام را به جا آورد و به کسانی که اطرافش بودند گفت این کسی است که بزرگترین پادشاه جهان بود و امیدوارم خدایان به من توفیق بدهند که مثل او بشوم.



چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 17:41 ::  نويسنده : الیاس

مگر کوروش چه کرده بود که نام او را اینچنی لگد مال کردند،مگر اینان منشور و یا وصیت نامه اش را نخوانده بودند یا آنکه خوانده بودند و از همان می ترسیدند.

چیزی که دل بنده را به درد آورد این بود سایت اعتراض نامه تخریب قبر کوروش کبیر را فیلتر کرده بودند.

قضاوت با شما



چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 17:34 ::  نويسنده : الیاس

اه ... اه اي خانه ي ويران من                       تا ابد جا مانده اي در ياد من

قامتم خم ميشود بر خاك تو                          مي زنم بوسه به روي پاك تو

من تو را اباد ميسازم وطن                            من برايت ميدهم اين جان و تن

من برايت قصه مي گويم ز ايران كهن               از زنان و مردماني خوش سخن

روزگاري خاك ما آباد بود                                از همه نيرنگ ها آزاد بود

روزگاري راستي در دين ما                            جشن و شادي و سرور ، آيين ما

هم وطن بيدار شو ، بيدار شو                       در تن ايران فروشان خار شو

مشت باش و بكوبش بر دهان                       بر دهان خائنان اين زمان

روزگاري را ز ديرين ياد كن                             بر فراز قله ها فرياد كن :

من تو را آباد ميسازم وطن                           من برايت ميدهم اين جان و تن .. 

                                                                                                  ( عارفه)



چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 10:3 ::  نويسنده : الیاس
 
دو شنبه 17 مهر 1391
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
:: 18:14 :: نويسنده : نفس

 

 

 

 

روشهاي جالب و فوق العاده خنده دار (طنز) براي با کلاس شدن

 

 

 

1-    فقط آب معدني بخورين چون کلاس داره !!!!

2-    براي هر ده انگشت خودتون انگشترهاي نگين دار بخرين ( حالا هر رنگي ) چون کلاس داره !!!!

3-    يکي دو تا از کتابهاي پائولو کوئيلو رو بخونين و براي ديگرون تعريف کنين ( البته من خودم که سر در نمي آرم ولي مهم نيست ) مهم اينکه کلاس داره !!!!

4-    سرپاچه هاي شلوارتون و آستينهاي لباستون رو نخ ، نخ کنين ( حالا مهم نيست که بهتون بگن سرخپوست... ) مهم اينه که کلاس داره !!!!

5-    شبانه روز عينک آفتابي به چشماتون بزنين ( مهم نيست هوا ابريه يا بارون مياد ) مهم اينه که کلاس داره !!!!

6-    عکسهاي دوران بچگيه خودتون رو قاب کنين بزنين به ديوار ( حالا اگه عکساتون خيلي بي ريخت بود مشکلي نيست از عکسهاي ديگرون مي تونيد استفاده کنين ) آخه کي به کيه!! مهم اينه که کلاس داره !!!!

7-    وقتي مي خواين از خونه برين بيرون هف هش تا کتاب بزگ و قطور بگيريد دستتون   ( هرچي کتابها بزرگتر باشه بهتره فکر اينو که دستاتون خسته ميشه نکنين ) مهم اينه که کلاس داره !!!!

8-    اگه پاچه هاي شلوارتون بلنده تاش بزنين (  البته ديگه الان تمام شلوارا کوتاه هستن ) مهم نيست که بهتون بگن داره ميره فرش بشوره!! مهم اينه که کلاس داره !!!



چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 10:0 ::  نويسنده : الیاس

تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر اون افتاد زمین سریع رفتم بلندش کنم و گفتم واقعا عذرخواهی میکنم
وقتی دستشو گرفتم دیدم طرف از این مجسمه های مانکنی هست که جلوی مغازه میذارن،از اوناس
اطرافمو که نگاه کردم دیدم یه یارو داره بهم نگاه میکنه و یه لبخند تمسخر هم رو لباشه
 بهش گفتم خنده داره من فکر کردم آدمه
یارو چیزی نگفت خوب که دقت کردم دیدم همونم یه مانکنه ...



چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 9:58 ::  نويسنده : الیاس

دکتر علی شریعتی یک نام نیست، یک تفکر جاری است، یک راه است، تاثیر بی بدیل او بر چند نسل، چنان شگرف بوده که هیچ کس - موافق و مخالف - منکرآن نیست

این کتاب الکترونیکی تنها می خواهد، مجموعه ای باشد بر مردی که هیچ وقت کهنه نخواهد شد، نه کلامش، نه راهش، نه خودش و نه یادش

من در سرزمینی زندگی میکنم که دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی است که نمی دوند.


در آخر این کتاب را تقدیم به کسانی میکنم که خود کاری نمی کنند و از اینکه دیگران کاری کنند آزرده می شوند.

و مجمل آنکه این تلاش، پیشکش روح مردی است که در چگونه مردنش، چگونه زیستن را به نسل های پیاپی آموخته است.



درباره وبلاگ


سلام دوستان من الیاس هستم امیدوارم از وبم لذت ببرید در ضمن نظر یادتون نره
آخرین مطالب
نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 74
تعداد نظرات : 33
تعداد آنلاین : 1